اس ام اس خداحافظی
از تو تنها یک حس مانده با من امشب که تو را گم بکنم ، پیش بیهودگی احساسم . . .
آخرین بار ، سلام . آخرین بار ، خداحافظ . . .
پرستو ها چرا پرواز کردید / جدایی را شما آغاز کردید
خوشا آنانکه دلداری ندارند / به عشقو عاشقی کاری ندارند
خداحافظ برای تو رهایی / برای من فقط درد جدایی
خداحافظ برای تو چه آسان / ولی قلبم ز واژه اش چه سوزان
خداحافظی کردی !
نقطه پایان ، تیر خلاص من شد
به ته خط رسیدم
سقوطی به خط بعد
سلام تنهایی ممتد . . .
” خداحافظی ات ”
عجب خرابه ای به بار آورده !
نگاه کن . . .
مدت هاست در تلاشند مرا از زیر آوار تنهایی هایم بیرون کشند !
اگه گفتم خداحافظ
نه اینکه رفتنت ساده است !
نه اینکه میشه باور کرد !
دوباره آخر جادست . . .
خدا را دوست دارم !
حافظ را هم !
ولی خداحافظ را نه . . .
در زندگی گفتن دو چیز بسیار سخت است !
اولین سلام و آخرین خدا حافظی . . .
اگه می دونسنتی قطره ی بارون هنگام جدا شدن از ابر چه حسی داشت !
اگه می دونستی یه بندر هنگام رفتن کشتی ها چقدر تنها میشد !
اگه می دونستی درخت کاج هنگام پر کشیدن پرنده ها چقدر غمگین می شد !
اگه می دونستی با رفتنت چه آتیشی به جونم کشیدی اینقدر راحت نمی گفتی : خداحافظ . . .
منو ببخش تنهام نزار ، برای آخرین بار / تنهام نزار ، بی من نرو ، نگو خدانگهدار
چگونه بگذرم از عشق ، از دلبستگی هایم ؟
چگونه می روی با اینکه می دانی چه تنهایم ؟
خداحافظ ، بدون تو گمان کردی که می مانم
خداحافظ ، بدون من یقین دارم که می مانی !
باران باشد ، تو باشی ، یک خیابان بی انتها باشد ، به دنیا میگویم : خداحافظ . . .
آمدی چه زیبا ، گفتم دوستت دارم چه صادقانه ، پذیرفتی چه فریبنده ، نیازمندت شدم چه حقیرانه ، به خاطر یک کلمه مرا ترک کردی چه ناجوانمردانه ، واژه غریب خداحافظ به میان آمد چه بی رحمانه ، و من سوختم چه عاشقانه . . .
هنوز نیامده ای خداحافظ ؟
تقصیر تو نیست ، همیشه همین گونه بوده ، برو اما من پشت سرت نه دست که دل تکان می دهم
خدا لعنت کند بر واژه ها حتی خداحافظ !
که یعنی آتشی افتاده در من با خداحافظ !
سکوت افتاده مثل رعشه ای بر استخوانهایم
شبیه موج سرد ساحل دریا خداحافظ
میگویم سلام ، هیچکس جوابم را نمیدهد ، پس خدانگهدار میگویم شاید از سر اتفاق ، یک نفر دست هایش تکان بخورد . . .
بیخودی متاسف نباش !
تو آمده بودی که بروی اصلا !
تو چه می دانی چه ترسی ست ، ترس از کوچه ی بعد از خداحافظ ؟
بضی وقتا دفتر خاطرات آدم با اسم کسی پُر میشه که حضورش هیچ کدوم از لحظه های با تو بودن رو حس نکردنه و این خیلی غم انگیزه . . .
اینروزها حسابی دورم شلوغ است دیگر تنها نیستم
وقتی یادت هست
خاطراتت هست
غمت هست
غصه ات هست
فقط نمیدانم چرا گریه میکنم . . .
تنها هنگامی که خاطره ات را می بوسم در می یابم دیری است که مرده ام !
چرا که لبان خود را از پیشانی خاطره تو سردتر می یابم . . .
از پیشانی خاطره تو ای یار !
ای شاخه جدامانده من !
شاملو
گاهی باید فاتحه خاطره ای رو خوند !
وگر نه همون خاطره فاتحه تو رو می خونه !
فرستنده : رها
بعضی از آدمها . . .
ارزش خاطره شدن هم ندارن !
برچسب: ،