اش به جاي پاييز ، تو با مهر مي آمدي . . .
آنان كه پاييز را دوست ندارند نميدونند كه پاييز همون بهاريست كه عاشق شده ، پاييزتيم . . .
پاييز مرا عاشق مي كند ، باران عاشق تر
حالا تو بگو اين باران پاييزي با من چه مي كند ؟
نيمكت چوبي كهنه نم گرفته زير بارون ، زير سقف بي قرار شاخه هاي بيد مجنون ، ابر بي طاقت پاييز مثل من چه بي ستارست ، مثل من شكسته از اين نامه هاي پاره پارست . . .
پاييز فصل رسيدن انارهاي سرخ است ؛
و انار چه دل خوني دارد از رسيدن . . . !
پاييز منم كه هر روز چهره ي زردم را با سيلي دروغهايت سرخ مي كنم تا هرگز نفهمي آنكه بهار سبزم را به خزان نشاند تو بودي . . .
غم انگيز است پاييز و غم انگيزتر وقتي تو باشي و من برگها را با خيالت تنها قدم بزنم . . .
فراموشي مي آيد مانند همين پاييز با ابرهاي سهمگينش . . .
ديروز برگ خشكي ديدم كه نمي دانست از كدام شاخه جدا شده !
كسي كه رنگ پريدگي پاييز را درك كرده باشد، به نيرنگ گلهاي رنگ رنگ دل نخواهد سپرد . . .
وقتي مي رفتي بهار بود . تابستون نيومدي . پاييز شد . پاييز كه نيومدي پاييز ماند . زمستان كه نيايي . باز پاييز مي ماند . . .
ترو خدا فصل ها رو به هم نريز و زودتر بيا . . .
تو مثل راز پاييزي و من رنگ زمستانم
چگونه دل اسيرت شد قسم به شب نمي دانم
بدون تو شبي تنها و بي فانوس خواهم مرد
دعا كن بعد ديدار تو باشد وقت پايانم
پاييز آمد اما باران نيامد ؛ شايد آسمان به معشوقش رسيده است و ديگر دلش نميخواهد گريه كند . . .
پاييز را دوست دارم چون معافم مي كند از پنهان كردن دردي كه در صدايم مي پيچد ، اشكي كه در نگاهم مي چرخد …
آخر هم خيال مي كنند كه سرما خورده ام !
راهي جز سقوط ندارد برگ پاييزي ؛
وقتي مي داند درخت ؛
عشقِ برگِ تازه اي در سر دارد . . . !
پاييز تابناك آه اي شروع پاك / هر نم نمت نشست بر دوش نرم خاك
وقتي كه دست تو آرامش من است / چشمان آسمان از عشق روشن است
من از تو عاشقم من فصل بي بهار / يك عمر در تو هست پاييزي ام ببار
ﺑﻪ ﻓﺼﻞ ﺩﻭ ﻧﻔﺮﻩ ﯼ ﭘﺎﯾﯿﺰ داريم مي رسيم . . .
ﻃﻠﺐ ﺻﺒﺮ ﺑﺮﺍﯼ ﯾﮏ ﻧﻔﺮﻩ ﻫﺎ . . .
ايده ي پاييز را خدا
از تخيل يك برگ دزديد
كه آرزوي سفر داشت . . .
پاييز شده و خرمالوهاي لبانت گل انداخته ؛ مرا به نوبرانه اي گس مهمان كن !
پابيز مبارك . . .
كاش چشمانم را مي بستم و اول زمستان باز ميكردم !
امسال بي تو تحمل نبودنت را در پاييز ندارم . . .
اس ام اس ، جملات و متن با موضوع پاييز
باز هم پاييز آمد
اما اين بار ديگر نميگذارم
مرا همچون برگي از شاخه هاي نگاهت بيندازي . . .
زرد , نارنجي , قهوه اي
سه رنگي ست براي پرچم گسترده ي پاييز !
در پاييز
هوا سرد ميشود ، يار دور ميشود , دل ” تنگ ” ميشود
در پاييز هر ثانيه به اندازه ي يك عمر ميگذرد ، بيا اين لحظه هاي طولاني كنارم باش كه من بي تو از هر پاييزي غمگين ترم . . .
شـباهت برگ هاي پاييزي و من !
هر دو به يك نحوي خورد شده ايم . . .
اي دوست ناراحت مباش چون پاييز !
شاد باش
بگذار شكوفه هاي بهاري بر لبانت نمايان شود و از آن ميوه ي تابستاني لبخند به وجود بيايد . . .
خش خش . . .
چيك چيك . . .
آه چقدر اين صداهاي پاييزي را دوست دارم , مرا ياد خاطراتمان مي اندازد كه روي برگ ها قدم ميزديم و زير باران از عشق هم خيس ميشديم,
يـــادش بخير
آن موقع نه چتري بود و نه نفر سومي . . . !
چتر گرفتن بالاي سر ديگر چه صيغه اي ست !
من در اين هواي ماتم زده پاييزي سر پناهي جز تو نميخواهم .
يك استكان كمر باريك چاي خوشرنگ !
يك گرامافون
يك الهه ي ناز !
يك پنجره ي كوچك با پرده ي چين دار سفيد
يك صندلي چوبي
كه نشستم روي آن
دفتر خاطرات را باز ميكنم
هر ورق كاهي را كه پشت سر ميگذارم اشك هايم سرازير ميشود بر گذرگاه خاطره ها…
چرا پاييز آمدي ؟ چرا رفتنت هم به پاييز ختم شد ؟
خنده دار است نه ؟!
به جاي آن كه با من پيمان ببندي با پاييز بستي . . .
آه هنوز هم به اين فصل كه تو با آن در رفت و آمد هستي حسادت ميكنم . . .
ميدوني چرا پاييز دلگيره ؟
چون “دلت” گيره !
چون دقيقا اون لحظه اي كه كسي بايد كنارت باشه نيست
چون بايد سوز اين سرما را تنهايي تحمل كني . . .
دروغ چرا !
راستش دلم يك ” مرد ” ميخواهد
يك مرد واقعي . . .
منم دوست دارم با يكي روي برگ ها قدم بزنم و گوش هايم پر از نجواهاي عاشقانه بشود ,
دوست دارم در شب هاي طولاني پاييز دلي دلواپسم شود
قلبي برايم بتپد و آغوشي در انتظارم باشد . . .
دوست دارم باران كه باريد
دست مردانه اش را بگيرم و با هم شروع به دويدن كنيم ,
دوست دارم در برابر بادهاي سهمگين بدن تنومندش پناهگاهم باشد . . .
تا كي بايد بنشينم و عاشقانه هاي پاييزي ديگران را تماشا كنم ؟
ديگر بس است . . .
مثل بهار نيستم كه هميشه دلم سبز باشه ، مثل تابستون ,خشك هم نيستم !
من مثل پاييزم
گاهي خيس ز بارون چشم و گاهي سرد و بي روح ز بي رحمي روزگار . . .
باران امسال را من به عهده گرفته ام
آنقدر بغض در گلويم تلنبار شده و اشك درون چشمانم در كمين نشسته كه فكر كنم
پر باران ترين پاييز روزگار را من رقم بزنم . . . !
دختر با موهاي بافته شده و قهوه اي رنگش بر روي نيمكت انتظار نشسته است
چشمان عسلي اش باراني ست
و لباسش نارنجي رنگ . . .
صورتش را كه ببيني پر است
از غم و ماتم ، درد و هجرت . . .
آري تابستان كه برود دختر مي آيد !
پاييز را ميگويم . . . !
پاييز كه پا ميگذارد بر صفحه ي طبيعت
خورشيد رنگش ميپرد و كم نور مشود
گل ها ناراحت و پژمرده ميشوند
و درختان لباس پر برگ خود را از دست ميدهند ,
شب ها تيره تر ميشود, ستاره ها گم ميشونده و ابرها پديدار !
بيچاره پاييز !
مثل اينكه او هم چون من قدم هايش براي همه شوم است و همه ز دستش فراري . . .
فصل باد و برگ فصل رنگ و رنگ و رنگارنگ
فصل مشق و مشق عشق و عشق انار
فصل باز باران با ترانه فصل شيدايي و مهر و مهرگان
فصل يلدا و چله
پائيز پادشاه فصول بر همه مبارك باد !
امشب تمام عظمت هستي در برابر عشق تعظيم مي كند
زيرا مي خواهد اولين برگي كه از بلندي افتاد را نظاره كند …
پاييز مبارك …
باز پاييز است ، اندكي از مهر پيداست
حتي در اين دوران بي مهري باز هم پاييز زيباست
مهرت قشنگ ٬ پاييزت مبارك …
عمر ما عاقبت اي دوست بسر خواهد رسيد / باد پاييز نداني بي خبر خواهد رسيد
گل نباشيم اگر گلشن چو خارستان كنيم / بعد ما خار فراوان به ثمر خواهد رسيد
وقت خريدن لباس هاي پاييزي دقت كنيد :
لباس هايي با جيبهاي بزرگ به اندازه ي دو دست !
شايد همين پاييز عاشق شُديد …
دنيا مثل پاييزه هم قشنگه هم غم انگيزه
قشنگيش به خاطر تو و غم انگيزيش به خاطر دوري تو …
من همان برگم كه بر روي درخت / لرزم از برد چنين پاييز سخت
در نهايت بايد افتاد و گريست / به درخت گفت خداحافظ و رفت
خيزيد و خز آريد كه هنگام خزانست / باد خنك از جانب خوارزم وزانست
آن برگ رزان بين كه بر آن شاخ رزانست / گويي به مثل پيرهن رنگ رزانست
دوباره پاييز
اما نه ( فصل خزان ) زرد!
دوباره پاييز
اما نه فصل اندوه و درد !
دوباره پاييز
فصل زيباي سادگي
دوباره پاييز ، موسم شديد دلدادگي
شب هاي ملال آور پاييز است / هنگام غزل هاي غم انگيز است
گويي همه غم هاي جهان امشب / در زاري اين بارش يكريز است
پاييز زيبا و عروس فصل هاست
برگ ريزان درخت و خواب ناز غنچه هاست
خش خش برگ و نسيم باد را بي انتهاست
هرچه خواهي آرزو كن ُ فصل فصل قصه هاست
ميان همهمه ي برگهاي خشك پاييزي
فقط ما مانده ايم كه هنوز از بهار لبريزيم …
همره باد سر پاييزي سرنوشت من و و تو گشته جدا
رهسپاري عشق من اكنون ميسپارم تو را به دست خدا
مي پسـندم پاييـز را
كه معافـم مي كنـد
از پنـهان كردن
دردي كه در صـدايم مي پيچـد ُ
اشكي كه در نگاهـم مي چرخـد
آخر همه مـي داننـد
سـرما خورده ام !
آرزو ميكنم كه فرو افتادن هر برگ پاييزي ، آميني باشد براي آرزويهاي قشنگت …
پاييزت مبارك …
برچسب:
،
ادامه مطلب
بازدید: